ترا من دوست می دارم ندانم چیست درمانم


ترا من دوست می دارم ندانم چیست درمانم

نه روی هجر می بینم نه راه وصل می دانم
نه روی هجر می بینم نه راه وصل می دانم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
مکن تکلیف ناواجب که بی دل صبر نتوانم
مکن تکلیف ناواجب که بی دل صبر نتوانم
اگر با من نخواهی ساخت جانم همچو دل بستان
اگر با من نخواهی ساخت جانم همچو دل بستان
که بی وصل تو اندر دل وبال دل بود جانم
که بی وصل تو اندر دل وبال دل بود جانم